"تیرهای سقف را بالا بگذارید ، نجاران ، که داماد همچون آرس* می آید ، بالا بلندتر از هر بلند بالایی ..
"تیرهای سقف را بالا بگذارید ، نجاران ، که داماد همچون آرس* می آید ، بالا بلندتر از هر بلند بالایی ..."
*آرس : خدای جنگ در اسطوره های یونان با قامتی بلندتر از قامت ِ بشر
عنوان اصلی این کتاب Raise High the Roof Beam, Carpenters & Seymour: An Introduction میباشد و هر دو بخش نام کتاب اشاره به دو بخش متفاوت از شعری دارند که در داستان اول کتاب بیان میشود:
-
- درودگران،
- رفیعتر افرازید شاه تیر سقف را،
- که میآید داماد،
- چونان آرشی افراشته قد،
- بالا بلند تر از هر بلند بالایی
این کتاب در سال ۱۳۸۶ به نام «تیرهای سقف را بالا بگذارید نجاران و سیمور: پیشگفتار» بوسیله امید نیک فرجام به فارسی ترجمه و در نشر ققنوس به چاپ رسید. در سال ۱۳۸۰ تنها داستان اول مجموعه به نام «بالا بلندتر از هر بلند بالایی» با ترجمه شیرین تعاونی بوسیله انتشارات نیلوفر منتشر شد که روایت روز عروسی سیمور و موریل و ماجرای غیبت داماد توی این مراسم از زبان بادی گلسه. سلینجر توی این کتاب به شخصیت سیمور پسر ارشد خانواده گلس میپردازه. برادر بزرگ زویی و فرانی . روایت از زبان بادی برادر کوچکتر سیموره . تنهایی و انزوا طلبی سیمور یادآور تنهایی سالینجره ودر پیشگفتار به وضوح خود سلینجر صحبت میکنه.
- خلاصه داستان:
باز هم سلینجر و خانواده ی داستانهایش ــ خانواده ی گِلَس ــ . این نسخه از کتاب شامل سه بخشه . یک "تیرهای سقف را بالا بگذارید،نجاران" که داستان مربوط به زمان ازدواج پسر بزرگ خانواده یعنی سیمور گلسه که از زبان بادی گلس روایت میشه . مراسمی که در سال 1942(که اون این سالو نفرت انگیز میدونه) به دلایل نا معلومی بوسیله داماد یعنی سیمور به هم می خوره . اتفاقی که خیلی هم بد جلوه نمی کنه ، حداقل برای خواننده داستان ، چرا که در اصل بادی ( یا بهتره بگیم خواننده) فقط پنج دقیقه توی مراسمه و باقی داستانو یا در راه رفتن به میهمانیه یا با تعدادی از مهمونا توی ماشین و یا با همون مهمونا در آپارتمان خودش و سیموره.اما با قلم توانای سلینجر امکان نداره با وجود همین اتفاقات ساده حوصله خواننده سر بره!
قسمت دوم داستان دیگه ایه با عنوان "سیمور : پیشگفتار " که باز هم بادیاونو می نویسه . سالها از قضیه خود کشی سیمور در 1948 می گذره و بادی نشسته و سعی می کنه خاطراتشو به یاد بیاره و در همین حال طوری این کارو بکنه که شما رو با سیمور به خوبی آشنا کنه .
قسمت سوم و پایانی کتاب با نام "مؤخره" در واقع زندگی نامه ای
از خود جی . دی . سلینجره و مطالب جالبی داره که به شناخت کمی بیشتراین نویسنده بزرگ اما منزوی کمک میکنه.
قسمتهایی از داستان:
- صدای فرنی طوری بود که انگار سرش سرما خورده . زویی حسابی سرحال و معرکه بود . مجری از آن ها خواست در باره ی انبوه سازی ِ مسکن حرف بزنند ، و دخترک ِ سخنور گفت از خانه هایی که همه چیزشان شبیه هم است بدش می آید ــ منظورش ردیف طولانی خانه هایی بود مه با یکدیگر مو نمی زنند . زویی گفت این خانه ها «قشنگ» هستند . گفت خیلی قشنگ است که آدم بیاید خانه و بعد متوجه شود خانه را عوضی گرفته است . عوضی با دیگران شام بخورد ، در تختخواب عوضی بخوابد ، و صبح با این فکر که آن آدمها خانواده ی خودش هستند همه را ببوسد و خداحافظی کند . حتی گفت ای کاش همه ی آدمهای دنیا عین هم بودند . گفت این طوری هر کس را ببینی فکر می کنی زنت یا مادرت یا پدرت است ، و مردم همیشه هر جا که می روند همدیگر را بغل می کنند و این «خیلی قشنگ» است .
- خدایا ، اگر مشکل من اسمی در پزشکی داشته باشد ، همان پارانویای معکوس است . چون من فکر می کنم مردم نقشه می کشند شاد و خوشبختم کنند .
- احتمالن هیچ نوشته ی اعتراف گونه ای نمی شود پیدا کرد که قدری بوی گند ِ غرور نویسنده از کنار گذاشتن غرورش را ندهد .
- در خانواده ی ما ، هیچ کس ، حتی سیمور ، باد احساس نمی کند . فقط باد وحشتناک هست و بس
- اگر موقع بردن توپ ناگهان در میانه ی زمین تصمیم نمی گرفت به تـَـکل زنی که داشت بهش نزدیک میشد علاقه مند شود و بهش رحم کند ، واقعن به درد تیمش می خورد .